32 ماهگي
واي كه چقدر از آخرين باري كه پست گذاشتم ميگذره اون موقع 25 ماهت بوده و الان 32 ماه و نيم شرمنده ام مامان جون
تو اين مدت اينقدر اتفاق افتاده و اينقدر شما بزرگ شدي و اينقدر براي ما شيرين زبوني كردي كه من نميدونم از كدومش بايد برات بنويسم
حرف زدنت كه ديگه تقريباً تكميل تكميل شده بسيار شيرين زبون و البته اگه كسي نشنوه يه كمي هم پرحرف
تازه انگليسي هم حرف ميزني رنگ ها، ميوه ها ، سلام و احوالپرسي و ...........
از شعر خوندنت هم كه ديگه چي بگم انواع و اقسام شعرها رو هم بلدي و تازه از من و بابات ميخواي كه همونجوري كه تو مهد بهت ياد ميدن با صداي بلند بخونيم ميگي: قشنگ با صداي بولند بخون وقتي ما بلند ميخونيم ميگي ساكت بچه ها خوابيدن كلاً ما رو مچل كردي و گذاشتي سر كار
از اتفاقات مهم اين دوره كه يادم مياد اينه كه شما بعد از 8 ماه كه تنها تو اتاقت ميخوابيدي برگشتي تو اتاق ما. البته من خيلي مقاومت نكردم و قبول كردم بياي كه بعداً عقده اي نشي
اين هم يه عكس جديد كه ببيني چه خانم با كمالاتي شدي