مامان کوچولو
مامانی جونم دیروز خیلی ناراحت بودم آخه فهمیدم که تو جشنواره ای که شرکت کرده بودم مقام نیاوردم ولی وقتی اومدیم دم خونه مامان بزرگ دنبالت همه ناراحتیم از یادم رفت. شب من و بابایی تو آشپزخونه کار میکردیم که دیدیم تو نی نی ات رو برداشتی و لای ملافه پیچیدی همونجوری که صبح ها من تو رو لای پتو میپیچم و میبرمت خونه مامان بزرگ یا به قول خودم ساندویچیت میکنم. بعد هم نی نی ات رو بغل کردی و یک کیف کلوچه انداختی به دوشت و راه افتادی رفتی. اگه بدونی چقدر از دیدن این صحنه ذوق کردم و قربون صدقه ات رفتم که از همین حالا داری ادای مامانها رو برام درمیاری؟؟؟؟ الهی فدات بشم مامان کوچولوی من
یه چند روزی هست که برات مداد شمعی خریدیم که نقاشی بکشی تو هم خیلی خوشت اومده ولی اصطلاحی که براش انتخاب کردی جالبه: جی جی دوبو. حالا من نمیدونم جی جی دوبو چه ربطی به مداد شمعی داره. تو میدونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟